...:::::....پشت دریا ها...

::::.. بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است:::..

...:::::....پشت دریا ها...

::::.. بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است:::..

عروسک

وای که چقدر زیبایی عروسک من ...


 

یکم باید بیشتر ورزش کنی ... هر چی کمر باریک تر باشه بهتره ....


 

آفرین عروسک من ... این مانتو رو هم عوض کن ... آره .. اون یکی بهتره .. همون که تنگه و جنسش هم لخته ... خیلی بیشتر بهت میاد ...


 

آفرین اینجوری بهتر شد .... شلوار زیر مانتو هم یکم جیغ باشه بهتره ..... نه بابا اون که تا نوک انگشتات میرسه ... کوتاه تر .. یه 10 سانت دیگه هم کوتاه بشه بهتره ....


 

اینجوری خیلی زیبا تر شدی ....


 

یکم باید به خودت برسی .... بذار ببینم .... آها میگم .. چقدر رنگ صورتت پریده ... یکم باید گونه هات قرمز تر بشه .... وای چه خوب شدی


 

یه ذره هم سایه و خط .... از اون رژ تیره بزن خیلی بهت میاد ....


 

وای ماه شدی ..... نمی دونی چقدر خواستنی هستی...


 

عروسک :‏ ولی حیف که تو دانشگاه ما چادر اجباریه (این دانشگاه فرضیه سخت نگیرید! فرض محال که محال نیست!!)  ....


 

اشکال نداره از این چادر ها بگیر که توریه .. جلوش رو هم باز بذار .. آفرین خوبه .... نه .. ای بابا ... اون همه وقت نذاشتی برای های لایت موهات که حالا قایمش کنی ......... چادر رو بده عقب تر ....... باز هم ......... آها حالا خوب شد .........


 

میگم بینیت(همون دماغ خودمون) رو هم عمل کنی دیگه صورتت تکمیل میشه .....


 

آره .. دیدی اینجوری بهتره .....وای نمی دونی کاش جای من بودی و خودت رو می دیدی ...


 

عروسک :  من واقعا خوشحالم از اینکه همونی هستم که تو می خواهی ... حالا می تونیم با هم زندگی کنیم؟


 

می دونی باید برات یه چیزایی رو توضیح بدم .....


 

من برای عروسکم پول خرج میکنم همانطوری که برای لباس و کامپیوتر و ... هزینه می کنم.......


 

من مواظب عروسکم هستم همونطوری که مواظب وسایلم هستم


 

من ...... می دونی راستش من با عروسک بازی می کنم ..... مثل همه .... زندگی که بازی نیست ... برای زندگی نمیشه رو یه عروسک حساب کرد ....


 

آخه همه بچه ها چشمشون دنبال عروسکه ... سعی می کنن عروسک همدیگر رو تصاحب کنن .همه یه جوری ......... همه ........... عروسک ...... برای زندگی ......... من.............عروسک ........ بازی ......... 

 فاصله زمانی بین بعضی جمله ها و خط ها چند روز و هفته و ماه است .. خودتون حدس بزنید...

روزی که جهان تاصبح نخوابید....

در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یکی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود.دوی ماراتن در تمام المپیکها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیک. این مسابقه به طور مستقیم در هر 5 قاره جهان پخش میشود. کیلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند، نفس های آنها به شماره افتاده بود، زیرا آنها 42 کیلومترو 195 متر مسافت را دویده بودند. دوندگان همچنان با گامهای بلند و منظم پیش میرفتند. چقدر این استقامت زیبا بود. هر بیننده ای دلش میخواست که این اندازه استقامت وتوان داشته باشد. دوندگان، قسمت آخر جاده را طی کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند.استادیوم مملو از تماشاچی بود و جمعیت با وارد شدن دوندگان، شروع به تشویق کردند. رقابت نفس گیر شده بود و دونده شماره ... چند قدمی جلوتر از بقیه بود. دونده ها تلاش میکردند تا زودتر به خط پایان برسند و بالاخره دونده شماره ... نوار خط پایان را پاره کرد. استادیوم سراپا تشویق شد. فلاش دوربین های خبرنگاران لحظه ای امان نمی داد و دونده های بعدی یکی یکی از خط پایان گذشتند و بعضی هاشان بلافاصله بعد از عبور از خط پایان چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو شدند. اسامی و زمان های به دست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام شد. نفر اول با زمان دو ساعت و ... در همین حال دوندگان دیگر از راه رسیدند و از خط پایان گذشتند. در طول مسابقه دوربین ها بارها نفراتی را نشان داد که دویدند، از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسیر مسابقه بیرون آمدند. به نظر میرسید که آخرین نفر هم از خط پایان رد شده است. داوران و مسوولین برگزاری میروند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان را جمع آوری کنند جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک میکنند. اما...
بلند گوی استادیوم به داوران اعلام میکند که خط پایان را ترک نکنند گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده. همه سر جای خود برمیگردند و انتظار رسیدن نفر آخر را میکشند. دوربین های مستقر در طول جاده تصویر او را به استادیوم مخابره میکنند. از روی شماره پیراهن او اسم او را می یابند



"جان استفن آکواری" است دونده سیاه پوست اهل تانزانیا، که ظاهرا برایش مشکلی پیش آمده، لنگ میزد و پایش بانداژ شده بود. 20 کیلومتر تا خط پایان فاصله داشت و احتمال این که از ادامه مسیر منصرف شود زیاد بود. نفس نفس میزد احساس درد در چهره اش نمایان بود لنگ لنگان و آرام می آمد ولی دست بردار نبود. چند لحظه مکث کرد و دوباره راه افتاد. چند نفر دور او را می گیرند تا از ادامه مسابقه منصرفش کنند ولی او با دست آنها را کنار می زند و به راه خود ادامه میدهد. داوران طبق مقررات حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پایان محل مسابقه را ترک کنند. جمعیت هم همان طور منتظر است و محل مسابقه را با وجود اعلام نتایج ترک نمی کند. جان هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده و با جدیت مسیر را ادامه میدهد. خبرنگاران بخش های مختلف وارد استادیوم شده اند و جمعیت هم به جای اینکه کم شود زیادتر میشود! جان استفن با دست های گره کرده و دندان های به هم فشرده و لنگ لنگان، اما استوار، همچنان به حرکت خود به سوی خط پایان ادامه میدهد او هنوز چند کیلومتری با خط پایان فاصله دارد آیا او میتواند مسیر را به پایان برساند؟ خورشید در مکزیکوسیتی غروب میکند و هوا رو به تاریکی میرود.



بعد از گذشت مدتی طولانی، آخرین شرکت کننده دوی ماراتن به استادیوم نزدیک میشود، با ورود او به استادیوم جمعیت از جا برمیخیزد چند نفر در گوشه ای از استادیوم شروع به تشویق میکنند و بعد انگار از آن نقطه موجی از کف زدن حرکت میکند و تمام استادیوم را فرامی گیرد نمیدانید چه غوغایی برپا میشود. 40 یا 50 متر بیشتر تا خط پایان نمانده او نفس زنان می ایستد و خم میشود و دستش را روی ساق پاهایش میگذارد، پلک هایش را فشار می دهد نفس میگیرد و دوباره با سرعت بیشتری شروع به حرکت میکند. شدت کف زدن جمعیت لحظه به لحظه بیشتر میشود خبرنگاران در خط پایان تجمع کرده اند وقتی نفرات اول از خط پایان گذشتند استادیوم اینقدر شور و هیجان نداشت. نزدیک و نزدیکتر میشود و از خط پایان میگذرد. خبرنگاران، به سوی او هجوم میبرند نور پی در پی فلاش ها استادیوم را روشن کرده است انگار نه انگار که دیگر شب شده بود. مربیان حوله ای بر دوشش می اندازند او که دیگر توان ایستادن ندارد، می افتد.

آن شب مکزیکوسیتی و شاید تمام جهان از شوق حما سه جان، تا صبح نخوابید. جهانیان از او درس بزرگی آموختند و آن اصالت حرکت، مستقل از نتیجه بود. او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است. به این فکر نکرد که برای پیشگیری از تحمل نگاه تحقیرآمیز دیگران به خاطر آخر بودن میدان را خالی کند. او تصمیم گرفته بود که این مسیر را طی کند، اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش باعث شد تا جهانیان به ارزش جدیدی توجه کنند ارزشی که احترامی تحسین برانگیز به دنبال داشت. فردای مسابقه مشخص شد که جان ازهمان شروع مسابقه به زمین خورده و به شدت آسیب دیده است

او در پاسخگویی به سوال خبرنگاری که پرسیده بود، چرا با آن وضع و در حالی که نفر آخر بودید از ادامه مسابقه منصرف نشدید؟ ابتدا فقط گفت:" برای شما قابل درک نیست!" و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد:" مردم کشورم مرا 5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم، مرا فرستاده اند که آن را به پایان برسانم."